اسب جنگی
پس از کشته شدن سروان او در اختیار دیگران قرارمی گیرد و به اسارت آلمانی ها در می آید و به عنوان اسب گاری بیمارستان صحرایی، مجروحین را به پشت جبهه می رساند. او در این مدت از محبت دختر کوچکی بنام امیلی و پدر بزرگش برخوردار می شود. با انتقال گروه، او نزد امیلی و پدربزرگ می ماند ولی پس از مدتی گروهی دیگر از آلمانی ها او و دوستش را به زورمی برند و آن ها ناچارمی شوند ارابه های توپ و تفنگ را جابجا کنند . پس از مرگ بهترین دوست جویی، تاپ تورن اوفرار می کند وخود را به منطقه بی طرف می رساند و سرانجام به حکم قرعه او به اردوگاه انگلیسی ها که یک بیمارستان دامپزشکی است تحویل داده می شود. اودرآنجا با آلبرت که به عشق یافتن جویی به جبهه آمده روبرو می شود .ولی آلبرت برای تصاحب جویی رقیبی دارد که همان پدر بزرگ امیلی است که بنا به وصیت نوه اش جویی را پیدا کرده ودر ازای یک پنی ویک قول اورا به آلبرت می بخشد . جویی با آلبرت به مزرعه برمی گردد. راوی داستان جویی است. او به خوبی سختی های جنگ را با نگاهی صلح آمیز و همچنین رابطه عاطفی زیبایی که بین انسان و حیوان وجود دارد، بیان می کند. از این اثر فیلم سینمایی توسط اسپیلبرگ اقتباس و ساخته شده است.