آسمان بیکران کتاب

معرفی کتاب دبیرستان شهید اژه ای ۲

آسمان بیکران کتاب

معرفی کتاب دبیرستان شهید اژه ای ۲

کودکستان آقای مرسل

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۱۴ ب.ظ


نام کتاب : کودکستان آقای مرسل

نویسنده : داوود امیریان

انتشارات کتابستان معرفت


درباره کتاب

کودکستان آقا مرسل نوشته داوود امیریان(۱۳۴۹)، نویسنده معاصر ایرانی در حوزه دفاع مقدس است. این کتاب که جلد دوم کتاب گردان قاطرچی‌ها به شمار می‌رود با ادبیات طنز برای گروه‌های کودک و نوجوان نوشته شده است.

مجله مهر - احسان سالمی: داوود امیریان از آن دسته نویسنده‌هایی است که زبان طنز و شوخی‌های طنازانه با قلمشان عجین شده است. این تعریف حاصل مطالعه بیش از ده کتاب از این نویسنده است؛ نویسنده‌ای که روزی به عنوان رزمنده در جبهه‌های جنگ با دشمنان این خاک می‌جنگید و حالا هم در جبهه‌ای دیگر برای حفظ و نگهداری از خاطرات شهدا و همچنین حفاظت از ادبیات کودکان و نوجوانان مبارزه می‌کند. 

امیریان که در سال‌های پس از جنگ نویسندگی را با نگارش خاطرات خود آغاز کرده است؛ در این سال‌ها دست به نگارش کتاب‌های مختلفی در حوزه خاطره‌نگاری جنگ و همچنین داستان‌های کودکان و نوجوانان با محوریت قصه‌های جنگ تحمیلی زده است و حاصل این تلاش مستمر کتاب‌های متعددی در این حوزه است.
«کودکستان آقا مرسل» یکی از جدیدترین آثار این نویسنده است که درواقع ادامه‌ای بر داستان یکی دیگر از کتاب‌هایش با عنوان «گردان قاطرچی‌ها» محسوب می‌شود. داستان این کتاب در ارتباط با گروهی از رزمندگان دفاع مقدس است که در گردانی به نام «بلال» حضور دارند. فرماندهان این گردان با اعلام خبر تشکیل یک یگان ویژه از نیروهای این گردان، باعث ایجاد جو رقابت میان این رزمندگان برای حضور در یگان ویژه می‌شوند. یگانی که بنابر تصورات این نیروها قرار است کارهای ویژه‌ نظامی انجام دهد اما پس از اعلام اسامی اعضای گردان مشخص می‌شود؛ موضوع چیز دیگری است...    
نویسنده اثر که خود سابقه نگارش خاطرات رزمندگان جبهه و جنگ و تالیف آثاری در این زمینه دارد، با استفاده از همین تجربیات سعی کرده تا در نگارش این اثر داستانی نیز از روایت جزئیات حوادث غافل نشود تا با شرح این جزئیات، درک فضای قصه و جهان داستان را برای مخاطبش آسان‌تر کند.

بخش‌هایی از کتاب:

سیاوش از بس به کلمات نامفهوم بیگانه خیره شده بود، چشمانش سیاهی می‌رفت. کم‌کم داشت حوصله‌اش سرمی‌رفت. علوی را زیرنظر گرفت و به آرامی مشغول باز کردن نوار پانسمان دور مچ دست چپش شد. دانیال چهارچشمی او را می‌پایید. علوی متوجه نگاه غیرعادی دانیال شد و صدا را کلفت کرد: «اون عزیزبرادری که ته چادر مثل قرقی داره زاغ سیاه برگه امتحانی دوستش رو چوب می‌زنه، حواسش رو جمع کنه، من از تقلب بیزارم.»       

سیاوش منتظر یک فرصت چند دقیقه‌ای بود که کارش را آغاز کند و این فرصت چند دقیقه بعد با بلند شدن یک رزمنده فراهم شد. ساوش خودش را مچاله کرد. حواسش به اطراف بود که گیر نیفتد. دانیال کمی صورتش را به طرف سیاوش برگرداند و زیرلب گفت: «زودباش سیاوش، چه کار می‌کنی؟»
سیاوش چشم‌غره‌ای به دانیال رفت و بعد آخرین دور نوار پانسمانش را باز کرد؛ اما با دیدن تکه‌کاغذهای خیس از عرق و چرکیده چشمانش گرد شد. با یاس و ناامیدی تکه‌کاغذهای خیس و چروکیده و چسبیده به مچ‌دستش را جدا کرد. جوهر نوشته‌ها با هم قاطی شده و معلوم نبود نوشته است یا نقاشی. دانیال که نمی‌توانست چشم از مچ دست چپ سیاوش بردارد، کم‌مانده بود بزند زیرگریه. ناله‌کنان گفت: «خاک بر سرت.» 
علوی صداکلفت کرد: «ته چادر چه خبره؟ دیگه صدای زمزمه نشنوم.»  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۰۹
محمد حسین مجید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی