نیکلاس نیکلبی
نیکلاس نیکلبی
نوشته : چارلز دیکنز
مترجم : محسن سلیمانی
انتشارات افق
با فوت Mr.gadfery خاندان نیکلبی دگرگون شد. پسران او نیکلاس و رالف که از غم پدر هیچ دیگر برای از دست دادن نداشتند که در عین حال خاطرهٔ خوشی از یکدیگر نداشتند. با فوت آقای نیکلاس غم بسیار بزرگی به وجود آمد. چند سال بعد، رالف به خانواده نیکلاس میگوید که در صورتی بهشان کمک میکند که نیکلاس به یک مدرسه شبانهروزی برود و معلم آن جا باشد. اما آن جا در واقع یک زندان مخروبه است…
چارلز دیکنز در این کتاب، چهره زشت فقر و بی عدالتی را به خصوص در حق کودکان نشان میدهد و صد البته، پس از کشمکشهای داستان به بهترین شکل ممکن سزای آدمهای بد داستان را مینویسد. عموی نیکلاس یعنی «رالف» در طول داستان تمام مدت نیکلاس و خواهرش و پسری به اسم «اسمایک» را اذیت میکرد. اسمایک نیز در آخر جان سپرد اما رالف میفهمد که اسمایک در واقع پسر خودش بوده، و به این ترتیب خود را حلق آویز میکند.
چارلز دیکنز همچون اندیشمندی اصلاحطلب، چشم بر نابسامانیهای اجتماعی نمیبندد؛ اما شیرینی و تلخی را در هم میآمیزد و رمان غمانگیزش را با رنگهایی شاد تزئین میکند.