سفیر شهر آدم نباتی ها
نام کتاب : سفیر شهر آدم نباتی ها
نویسنده : ضحی کاظمی
انتشارات هوپا
درباره کتاب
سفیر شهر آدم نباتی ها
یکی از جدیدترین کتابهای منتشر شده از نشر هوپا. این کتاب داستان سه نوجوان
ماجراجو است که نه در زمان ما بلکه در آینده زندگی میکنند. بعد از جنگ جهانی پنجم
همهچیز در دنیا تغییر کرده، خبری از حیوانات و گیاهان نیست و انسانها دیگر بهشکلی
که امروز میشناسیم، نیستند. انسانها دو دسته شدهاند، انسانهای تیپ «الف» و
انسانهای تیپ «ی» یا همان آدم نباتیها. آدمهای تیپ الف کار میکنند و آدم نباتیها
فقط میخورند و میخوابند و بازی میکنند. ماجرا از آنجا آغاز میشود که تارا،
راما و پاشای تیپ الفی تصمیم میگیرند برای رسیدن به رؤیایشان، به شهر آدمنباتیها
فرار کنند. در شهر شگفتانگیز آدمنباتیها چه ماجراهایی در انتظار آنهاست؟
کتاب برای گروه سنی
بین۹تا۱۵ساله نوشته شده و از نظر ساختار، این داستان در شاخهی کتابهای
تخیلی قرار دارد. اعمال و شخصیتها و صحنهها در این کتاب به گونهای است که در
اوضاع و احوال عادی غیرواقعی به نظر میرسد و در طول ماجرا مخاطب با حوادث و اعمال
غیرمحتمل و فرضی مواجه میشود. این داستان، پدیدهی خیالانگیز و بکری است که بچهها
را مجذوب و بزرگترها را سرگرم میکند. این کتاب، جلد اول از مجموعهی سه
جلدی آدم نباتیها است جلد دوم، مادر
آدم نباتی، و جلد سوم، آدم نباتی تیپ الف، نام دارد .
درباره نویسنده
ضحی کاظمی، کارشناس مهندسی مواد و کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی است. در تهران متولد شده، ولی دوران راهنمایی و دبیرستانش را در لندن گذرانده و نزدیک ده سال که داستان مینویسد. بیشتر کتابهایش برای بزرگسالان است، مثل اینجا کسی مرده؟ و سال درخت که به زبان انگلیسی هم ترجمه شدهاند. آخرین رمان او کاجزدگی نام دارد که قرار است نشر چشمه آن را منتشر کند. رمان علمی-تخیلی سفیر شهر آدمنباتیها اولین تجربهی داستاننویسی او برای نوجوانان است که به عشق دختر کتابدوستش آوین و نوجوانان دوستداشتنی کشورش نوشته است.
بخش هایی از کتاب:
میدانم جورابم را چهکار کنم، اگر دور بیندازم روبات زبالهدان ۰۲۱ متوجه میشود و گزارش میدهد. اگر قاطی لباسهای کثیف بیندازم، باز هم روبات لباسشویی ۰۳۲ گزارش مورد مشکوک میدهد، بهتر است خودم با دست بشویم. تا حالا چیزی را با دست نشستهام.میروم سمت دستشویی که جوراب را بشویم که صدای در اتاق را میشنوم، یک نفر در میزند، قلبم تندتند میزند. جوراب کثیف را توی یقهی پیراهنم مخفی میکنم. یعنی کسی فهمیده؟ به این زودی گیر افتادیم؟ عرق از گوشهی پیشانیام قل میخورد روی گونههام. چه حیف! یعنی نقشه...